وَ قالَ الرَّسوُلُ:



إنّ معی ربّی سَیَهدینِ

او همیشه با من است.

ربّ من

او ک مرا می پروراند؛ مراقب من است؛ رشدم می دهد؛ تربیتم می کند؛ در من اثر می گذارد و من از او اثر می پذیرم.

پس چرا احساس تنهایی می کنم؟ چرا؟

اگر او کاملترین است،

اگر او بی نهایت است،

اگر او نقص در کارش نیست؛

اگر او مدام در حال هدایت من است؛

اگر او بهترین است؛

پس چرا من؟؟؟

مشکل از کجاست؟

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

با من بیا

می خواهم تو را یک جای خوبی ببرم.


راستی چرا در مدخل ورودی عوالم بعدی، سؤال از رب است نه الله؟

ربّ کیست؟

الله کیست؟

تفاوت این دو در چیست؟

وقتی ب کلام حکیم خداوندگارم رجوع می کنم، نتیجه ی جستجوی من برای این سوال این است:

الله، واحد است و احد. نه ماقبلش صفت و وصفی است، نه مابعدش.

منتها ربّ، 

ربّ های مختلف را خدای من در کتاب حکیم خودش آورده. اینها چه معنا و مفهومی دارند؟

 ربّ عالمیان ( 1 فاتحه )

ربّ این خانه ( 3 قریش )

ربّ عرش عظیم ( 129 توبه )

ربّ آسمانها و زمین ( 16 رعد )

ربّ مشرق و مغرب ( 28 شعرا )

ربّ ستاره ی شعریَ ( 49 نجم )

ربّ هارون و موسی ( 70 طه )

ربّ اعلی ( 1 اعلی )

ربّ فلق ( 1 فلق )

ربّ ناس ( 1 ناس )

 

اینها همه وصف ربوبیت الله اند، 

 چرا برای لفظ جلاله ی « ألله » اینگونه نیست؟ و برای این اسم جلاله، صفاتی ذکر نشده است؟ بصورت جداگانه آمده است ولی متصل، نه.

 إنّ الله سمیعٌ علیمٌ 

اینجا، الله ِ سمیع علیم نیست. الله، سمیع علیم است. این نوع کلام، مفهومی جداگانه دارد.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

با ما همراه باشید.


اولین سؤالی ک بلافاصله در مدخل ورود ب عوالم بعد ازین عالم، از من می پرسند.

کیست آن ک تو را پرورش داد؟

تحت تربیت و ربوبیت و پرورش چه وجودی بودی؟

خود را ب که سپرده بودی؟ 

امور خود را ب که واگذار کرده بودی؟

چه کسی تو را رشد داد؟

او ک در تو اثر می گذاشت که بود؟ از چه کسی اثر می گرفتی؟

با قدمها و دستورات چه کسی پیش رفتی و راه تکامل خویش را طی نمودی؟ 

حواست بوده؟

« ربّ » خودت را شناختی؟

یا ک چشم بسته و کورکورانه طی مسیر کردی و عمر خود را ب فنا دادی؟

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

با ما همراه باشید



تو ربّ عشق زلیخا گونه ای

ای یوسف زهرا


ربّ العَرش العَظیم

گفتند جایگاه تو در عرش عظیم است.

تو ربّ عرشی.

و عرش از تو اثر پذیرفته که شده عرش عظیم

و در قرآن کریم عرش عظیم از آن بلقیس بود.

تو چه داشتی بانو؟


تو، ربّ آسمانها و زمینی.

آسمانها و زمین از تو اثر می پذیرند؛

تو مؤثر بر آنهایی.

آنها تحت ربوبیّت و عنایت و رحمت تو می گردند و می چرخند.

به عشق تو.

تو کیستی؟

✨✨✨✨✨✨

و باز هم 

ربّ در کنار رحمت رحمانیه آمده است.

وجه جمال حق تعالی.

کجایی؟

چرا نمی بینمت؟


یکی از مظاهر ربّ من تویی مادرم، تویی پدرم

شما که ربوبیت من را بر عهده دارید.

خدا کند مربوب شاکری باشم.

چینش حکیمانه ای دارد این آیه:

ربّ

ربّیانی.

این « ربّیانی » می خواهد بگوید من مظهر و مشتق آن ربّ هستم.

اهل دقت و تأمل و تفکر و تدبر در آیات حق تعالی هستی؟

یکی دیگر از ظرافتها و اشارتهای این آیه، تناسب ربّ و رحمت است. 

 ربّ ارحمهما 

رحمت، رَحِم، رحمانیت، رحیمیت.


إنّ معی ربّی سَیَهدینِ 

او همیشه با من است.

ربّ من

او که مرا می پروراند؛ مراقب من است؛ رشدم می دهد؛ تربیتم می کند؛ در من اثر می گذارد و من از او اثر می پذیرم.

پس چرا احساس تنهایی می کنم؟ چرا؟

اگر او کاملترین است،

اگر او بی نهایت است،

اگر او نقص در کارش نیست؛

اگر او مدام در حال هدایت من است؛

اگر او بهترین است؛

پس چرا من؟؟؟

مشکل از کجاست؟

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

با من بیا

می خواهم تو را یک جای خوبی ببرم.


راستی چرا در مدخل ورودی عوالم بعدی، سؤال از ربّ است نه الله؟

ربّ کیست؟

الله کیست؟

تفاوت این دو در چیست؟

وقتی به کلام حکیم خداوندگارم رجوع می کنم، نتیجه ی جستجوی من برای این سوال این است:

الله، واحد است و احد. نه ماقبلش صفت و وصفی است، نه مابعدش.

منتها ربّ، 

ربّ های مختلف را خدای من در کتاب حکیم خودش آورده. اینها چه معنا و مفهومی دارند؟

 ربّ عالمیان ( 1 فاتحه )

ربّ این خانه ( 3 قریش )

ربّ عرش عظیم ( 129 توبه )

ربّ آسمانها و زمین ( 16 رعد )

ربّ مشرق و مغرب ( 28 شعرا )

ربّ ستاره ی شعریَ ( 49 نجم )

ربّ هارون و موسی ( 70 طه )

ربّ اعلی ( 1 اعلی )

ربّ فلق ( 1 فلق )

ربّ ناس ( 1 ناس )

 

اینها همه وصف ربوبیت الله اند، 

 چرا برای لفظ جلاله ی « ألله » اینگونه نیست؟ و برای این اسم جلاله، صفاتی ذکر نشده است؟ بصورت جداگانه آمده است ولی متصل، نه.

 إنّ الله سمیعٌ علیمٌ 

اینجا، الله ِ سمیع علیم نیست. الله، سمیع علیم است. این نوع کلام، مفهومی جداگانه دارد.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

با ما همراه باشید.


اولین سؤالی که بلافاصله در مدخل ورود به عوالم بعد ازین عالم، از من می پرسند:

کیست آن که تو را پرورش داد؟

تحت تربیت و ربوبیت و پرورش چه وجودی بودی؟

خود را به که سپرده بودی؟ 

امور خود را به که واگذار کرده بودی؟

چه کسی تو را رشد داد؟

او که در تو اثر می گذاشت که بود؟ از چه کسی اثر می گرفتی؟

با قدمها و دستورات چه کسی پیش رفتی و راه تکامل خویش را طی نمودی؟ 

حواست بوده؟

« ربّ » خودت را شناختی؟

یا که چشم بسته و کورکورانه طی مسیر کردی و عمر خود را به فنا دادی؟

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

با ما همراه باشید


گفتی: ما خَلَقتُ الجِنَّ وَ الإنس إلّا لِیعبدونی

جنّ و انس را خلق کردم تا عبد من باشند و مرا عبودیت کنند.

گفتند: لِیعبدونی أو لِیعرفونی

عبودیت کنند، یعنی معرفت پیدا کنند؛ بشناسند.

چون خودت گفتی: إنّی کنتُ کنزاً مَخفیّاً فأحببتُ أن اُعرَف 

 من گنج نهان بودم، دوست داشتم شناخته بشم؛ منو بشناسند و بمن معرفت پیدا کنند.

گفتند: مَن عَرَفَ نفسَهُ فقد عرفَ رَبَّه

هرکس « نفس» خودش رو بشناسه، ربّ خودش رو شناخته.

می گم: نفس، ینی جان.

کاملترین، بالاترین جان، کیه؟

اون پیدای پنهان کیه؟

کی از نهان خارج می شه؟

نفس من

جان من

اصل جان من

اصل نفس من

نفس النفوس

بیا ای جان، ظاهر شو در من.

ک سخت منتظرم.

و مضطرّ مضطرّ مضطرّ




اینم چاشنی پست قبلی:

ب یاد او ک تنهاترین تنهاست


 ذَرنی وَ مَن خَلَقتُ وَحیداً  

این سخن خدای تعالی است:

مرا با آن کسی که خلقش کرده ام، تنها گذارید.

یا:

مرا با آن کسی ک تنها خلقش کرده ام، رها کنید.

یا:

مرا با آن کسی ک خودم ب تنهایی خلقش کرده ام، رها کنید.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

هر جور بخوانی، عاشقانه است.

عاشقانه ترین جمله ای ک در کلام حکیم قرآن دیده ام همین است.

و من از تنهایی خویش لذت می برم. 

 هُوَ مَعَکُم أینما کُنتُم  

تو، منی؛ و من، تو.


رَبِّ السِّجنُ أحَبُّ إلَیَّ مِمّا یَدعوُنَنی إلیه

این چه سِجن محبوبی است؟

 ک محبوب تر است از خواسته ی یکی همچو زلیخا ک قصد وجه جسمانیّت یوسف را کرد.

آه یوسف زهرا!

 

این خلائق از تو چه می خواهند ک مسجون بودن، نزد تو محبوب تر است از اجابت دعوایشان ؟

یکی حب شهادت داشت

یکی هم حبّ غیبت؟

حبّ السجن؟


فَلَمّا رأینَهُ

زنهای مصری زلیخا را ملامت می کردند ک چرا دل ب یوسف داده ای؟

آنها ک دربند قیود نگی خویش بودند،

قدرت درک قلبی و باطنی یوسف را نداشتند،

طلب رؤیت ظاهری کردند.

وقتی ک او را رؤیت نمودند؛

أکبَرنَهُ

او را بزرگ داشتند؛

وَ قَطَّعنَ أیدِیَهُنَّ

چنان یوسف نزد آنان جلوه کرد ک قوای حسی وظیفه از یاد بردند و آنها

 دستهای خود را بریدند؛

وَ قُلنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً

گفتند: حاشا لله اگر این بشر باشد!

 إن هذا إلّا مَلَکٌ کریمٌ

این جز ملکی با کرامت نیست.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

زنهای مصریِ دربند حواس، و درحصر رؤیت، کرامت را در چه دیدند؟

آیا فقط جمال یوسف اسباب تنزیه زنها شد ک خدا را منزه از آن دانستند ک بشری اینچنین بیافریند؟

چه جمال حیرت انگیزی داشت یوسف؟

زنهای مصری در جمال، زبانزدند؛ در یوسف چه دیدند ک جمال خویش از یاد بردند؟

چه فخری کرد زلیخا!

آی زنها ببینید زلیخایی ک تا بدین حد سرزنشش می کردید ک چرا دل ب یوسف دادی،

تا ب چشم ظاهر ندیدید، باور نکردید.

هنوز در بند حسّ و ظاهرید.

اینهمه زلیخا در وصف کمالات یوسف گفت، نشنیدید.

حال ک ب دیده ی ظاهرش دیدید؛ دستهای خود را بریدید.

هوش از سرتان رفته.

تا مثل زلیخا 

شیفته و شیدا نشوید،

دل ب یوسف نخواهید سپرد.

در حیرتم

زنهای مصری، نه.

تمام اهل مصر

در جوار این یوسف بودند؛

اگر یوسف بحق جمال بی بدیل داشت

پس چرا فقط یک زلیخا عاشق و دلداده اش شد؟

زلیخا؟

تو در یوسف چه یافتی ک هم جوانی، هم بصر و آبرو ب پایش دادی؟؟؟


قرآن:

یا بَنیَّ اذهَبوُا فَتَحَسَّسوُا من یوسُفَ وَ أخیه

فرزندان من

بروید

با حواس ظاهر (صدای آرام و آهسته)

و حواسّ باطن (عقل و فکر و بصیرت)

یوسف را بیابید.

یوسف و برادرش را.

عترت:

عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَلا تُرى،

وَلا أَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوى

سخت است بر من ک خلق را می بینم و تو. دیده نمی شوی.

و سخت است بر من

هیچ سخنی از تو نیست.

نمی شنوم.

نه صدایی

نه نجوایی.

هیچ کس

صدایی از تو نمی شنود!

حتی صدایی آرام.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

پ.ن 1:

پس تو صدا داری!

وای بر من ک نه صدای آرام تو را می شنوم

نه صدای فریاد تو را.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

پ.ن2:

معمولاً اگر کسی جایی گم شده باشد یا رها شده باشد؛

حتی اگر از دیده ها نهان باشد،

صدا اگر سر بدهد؛ صدایش شنیده می شود!

چطور ما صدای یوسف ِ در چاه را نمی شنویم؟؟؟

( قلبم فشرده شد.)


قالوا تاللهِ تَفتؤا یوسف

گویند مرا گریه بس است بر یوسف خویش

مرا از گریه منعم می کنند.

آه ک خون باید گریست

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

حَتّی تَ حرضاً

جان خواهی داد تو ای یعقوب

چنین محزون چرایی؟

مگر یوسف که بوده است؟

مگر یوسف چه کرده است؟

کاینچنین تو را تسخیر کرده است؟

تو از یوسف چه دیدی؟

کاینچنین دل داده ای؟

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

أو تَکوُنَ مِنَ الهالِکین

هلاک خواهی شد ای یعقوب

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

پ.ن:

بگذار ب پایش جان دهم

برای یوسف جان ندهی 

جان به چه می ارزد؟


وَابیَضَّت عیناهُ مِنَ الحُزنِ 

دیدگان یعقوب

در فراق یوسفش

از حزن و اندوه، سپید شد.

فَهُوَ کَظیم

از یکسو دل پاره می شود

از یکسو صبر.

از یکسو تلاطم

از یکسو آرامش

آآآه

یوسف. 

چشمهایم ب راه تو

رخت سپید ب تن کرده

زلال و صافی

نگران، ب سوی تو دوخته گشته است.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

تأمّل:

نفرمود دیدگان یعقوب از گریه سپید شد!

بلکه از حزن و اندوه سپیدپوش شد!

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

پ.ن:

چشمهایی ک یوسف را نبینند

همان بهتر ک نبینند.


یا أسَفیَ علی یوُسُف

افسوس و حسرت بر آن یوسفی ک از دست رفته و در پرده ی غیبت است.

افسوس از آن یوسفی ک در چاهش انداختند.

افسوس از آن یوسفی ک باید باشد و جوانی کند، نبوت کند، امامت کند ولی.

نیست.

افسوس از آن یوسفی ک باید باشد و نیست.

افسوس از آن یوسفی ک در بند است.

افسوس از آن یوسفی ک قدرش نمی دانند.

افسوس از آن یوسفی ک در کنعان نیست.

و یعقوب و یعقوبیان در حسرت دیدار اویند.

 


« لاتقتلوا یوسُفَ وَ ألقوُهُ فی غیابَتِ الجُبِّ یَلتَقِطهُ بَعضُ السّیّارَةِ إن کُنتُم فاعِلین »

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

بی شرمانه گفتند:

به چاه اندازیدش.

نکشیدش

از دیدگان غایبش کنید

به چاه اندازیدش، چاهی ک نتواند از آن خارج شود.

چاه غیبت.

اگر چنین کنید

برخی از سائران و سالکان طریق، او را خواهند یافت.

نکشیدش.

راه خروج خودش را هم ببندید.

اگر هم راه نجات باشد،

نجاتش ب دست دیگران باشد!



 


یومَ یَفِرُّ المَرءُ مِن أخیه

وَ أُمِّهِ وَ أبیه

وَ صاحِبَتِهِ و بنیهِ

می گویند وقتی موت بر کسی حاضر می شود؛

در واقع، میت در محضر موت واقع می شود؛

حضور و احتضار است؛

و انتقال از نشئه ای، از عالمی از عوالم وجودی ب نشئه یا عالم دیگر رخ می دهد،

 در حقیقت، میت، از تمام چیزهایی ک با آنها انس داشت، گریخته است.

دیگر نمی تواند با آنها ارتباط برقرار کند.

چون آنها از این لحظه ب بعد، دیگر خودی نیستند.

نامأنوسند. 

بیگانه اند.

غریبه اند.

قدرت ادراک احوالات نشئه ی دیگر را ندارند.

چه بسا میت دیگر سراغ آن آشنایان ک زمانی بدانها متعلق و وابسته بود نیاید؛ 

و چه بسا ب سراغ غریبه هایی برود ک در نشئه ی قبل هیچ ارتباطی با آنها نداشته.

این یوم، چه یومی است؟

قیامت صغراست.

یوم الفرار

یوم رهیدن از هرچه وابستگی و دلبستگی.

یومی ک دیده بر حقایق گشوده می گردد و حقیقت ارتباط و اتصال را در می یابی.

و در می یابی چه بسا با عده ای مأنوس و یا حتی هم بستر بودی، و فرسنگها از او فاصله داشتی. 

و یا با غریبه ای نا آشنا در فرسنگها دور از خودت هیچ ارتباط و اتصالی بظاهر نداشتی؛

تازه می فهمی حقیقتاً با چه نفسی مناسبت داری؟

  آن لحظه است ک قیامت تو ظهور می کند، حقیقت را در می یابی و بسوی انیس غریب خود پر می گشایی و حتی دیگر ب سراغ وابستگان نشئه ی پیشین خود هم نمی روی.

این یوم، از یک سو یوم الفصل است و

از سوی دیگر، یوم الجمع و یوم الوصل.


وَ کُلَّ إنسانٍ أمناهُ طائِرَهُ فی عُنُقِه

طائر هر انسان

بال پرواز هر انسانی 

أمناهُ طائرَهُ فی عُنُقه

در گردن خود اوست

جزو مومات اوست.

ب گردنش آویخته و بسته است و او را ب هر سو می کشاند اما.

نمی بیند.

وَ نُخرِجُ له یومَ القیامةِ کِتاباً یلقاهُ مَنشوراً

بال پروازت در نزد توست.

کافی است قیامت تو اتفاق افتد.

قیام کن.

برخیز.

یوم القیامة تو باید طلوع کند تا هم کتاب نفس خویش را بخوانی،

هم بسان تمام مظاهر نفوس، از انبیا و اولیای الهی

عروج و صعود کنی.

بال پرواز خود را بگشای و منشور کن.

إقرأ کتابک

بخوان کتاب نفس خویش را.

کَفی بنفسک الیوم علیک حَسیباً

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

و من می گشایم این کتاب را،

چه صفحه ای آمده:

وَاذکُر فی الکِتابِ مریَمَ إذِ انتَبَذَت مِن أهلِها مَکاناً شَرقیّاً

در کتاب نفس خویش، مریم علیها سلام الله را به خاطر بیاور.

آنگاه ک مریم وجودت از اهل و خانمانش بدور شد؛ ب مکان شرقی پناه جست.

مکان شرقی؟

مکان شرقی کجاست؟

وَ أشرَقَتِ الأرضُ بنورِ رَبِّها 

مکان شرقی آن وجه از ارض وجودی توست ک ب نور پروردگار و ربّ اش منور می شود.

وَ وُضِعَ الکِتاب

مکان شرقی همان موطنی است ک کتاب نفس خویش را قرار می دهی. جایگاه کتاب نفس توست.

وَ جیءَ بالنَّبییّن وَ الشُّهَداءِ

مکان شرقی فرودگاه اهل انباء و اهل شهود است

وَ قُضِیَ بینَهُم بالحَقّ

مکان شرقی محل قضاوت حق است؛

(ب یاد مسجد کوفه افتادم؛ دکة القضاء)

مکان شرقی همان جایگاهی است ک حق، قاضی است.

ألحقّ مع علی و علی مع الحقّ

وَ هُم لایُظلَموُنَ

مکان شرقی مکان پاک و امنی است ک هیچگونه ظلمی در آن نیست.

مکان تجدید عهد است:

لا یَنالُ عَهدی الظّالمین

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

ربّ إنّی ظَلَمتُ نفسی

مکان شرقی محل استغفار است

مکان تطهیر

إنّما یرید الله لیذهب عنکم الرّجس

مکان شرقی

مکان طلوع و اشراق نور ولایت است.

نور یمین


إذ قال یوسفُ لأبیه یا أبت إنّی رأیتُ أحد عشرَ کوکباً وَ الشّمس و القمر رأیتهم لی ساجدین

یوسف پیامبر ب پدرش گفت: همانا من دیدم ک یازده کوکب ب همراه شمس و قمر بر من در حالت سجده بودند.

یوسف تویی و

شمس، پیامبر است ( شمس من و خدای من)

  قمر علی است ( علیهما السلام)؛

( من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو)

یازده کوکب ب همراه خود یوسف = دوازده کوکب؛ 

دوازده کوکب + شمس و قمر = چهارده کوکب

تو کوکب چهاردهی یوسف زهرا

و روزی  این رؤیا ب تأویل خواهد انجامید.

وَ رفعَ أبویه علی العرش

روزی خواهد آمد ک علی و فاطمه علیهما السلام بر عرش عظمت، نزول اجلال می کنند

وَ خَرّوا له سُجَّداً

و سجده ای از سر تعظیم ب درگاه یوسف زهرا خواهند داشت.

وَ قال یا أبتِ هذا تأویلُ رؤیایَ مِن قبل

و یوسف نیز بر تأویل رؤیای صادقه ی خویش، در قبل، تأییدی خواهد زد.

قَد جَعَلَها رَبی حَقّاً

وعده ای ک پروردگار یوسف آنرا حق قرار داد و محقق ساخت.

وَ قد أحسن بی إذ أخرجنی منَ السِّجن

زمانی ک منِ یوسف از زندان غیبت نجات یافتم، پروردگار من در حق من احسان فراوان می کند، و آن، خروج از سجن خویش است.

وَ جاء بِکُم مِنَ البَدوِ 

وقتی ظهور اتفاق افتد، از جهل و جهالت و غفلت و بدویت بدر خواهیم شد،

مِن بعدِ أن نزغ الشیطان بینی و بین إخوتی

یوسف زهرا؟

تأویل رؤیای ظهورت پس از آن زمانها رخ می دهد ک شیطان بین تو و برادران دینی تو جدایی انداخت. 

 


 در مورد معنای دیگر جنّة ک پنهان بودن و پوشیدگی است،

این آیه دلالت دارد که:

فَلَمّا جَنَّ علیهِ اللّیلُ رآی کوکباً

در جریان برهان افول ک مربوط ب حضرت ابراهیم سلام الله علیه است، فرمود:

هنگامی ک تاریکی و خفای شب او را پوشانید؛ ستاره ای بزرگ و درخشان را دید.

یا کلمه ی مجنون؛ یعنی در حقیقت کسی ک ب دلایلی عقلش مخفی و پنهان شده؛ یا بهتر است بگوییم عقلش تحت پوشش عواملی قرار گرفته.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

و اما نکته ی قابل تأمل اینکه:

همانطور ک می دانیم قرآن کریم و آیات و الفاظ آن

ظاهری دارند و باطنی. 

حال بنگر ک هر باطن، خودش در درون خود باطنی دیگر دارد.

بطن اندر بطن.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

مسلّماً قرآنی ک وحی الهی است و از عالمی مافوق این عالم ظاهر تنزل یافته،

صرفاً جهت القای یکسری رویدادها نیامده و مفهوم عمیقتری در خفای این ظاهر آیات و کلمات نورانی قرآن حکیم نهفته است.

و ما نیز می بایست هنگام تلاوت آیات و کلمات عمیق این کتاب آسمانی، ب مفاهیم معنوی و درونی و عمق و ژرفای آنها توجه کنیم.

با این توضیح

پس اگر ب عبارتی همچون :

جنّاتٍ مِن نَخیلٍ و أعنابٍ

بر می خوریم، 

مسلّماً مفهوم ظاهری مراد نیست.

مفهوم باطنی چیست؟

اگر ب مفهومی ک از جنة گفته شد دقت کنیم؛

ک ب معنای پنهان و محفوف بودن است؛

جنات من نخیل و أعناب یعنی چه؟

اینجاست ک خواه ناخواه برآن می شویم ک ب مفهوم باطنی نخیل و اعناب رجوع کنیم.

مفهوم باطنی نخیل و أعناب چیست؟

نخیل جمع نخل (خرما) است و أعناب (انگور) جمع عِنب.

ب این تصاویر نگاه کنید:

النّخیل

ألأعناب

وجوه مشترک نخیل و اعناب را پیدا کنید.

بقول شاعر میر فندرسکی:

چرخ با این اختران نغز و خوش و زیباستی

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

یعنی هرچیزی ک شما در این عالم صورت و ظاهر می بینید، 

مطمئناً باطنی در عوالم مافوق دارد.

خب

باطن و حقیقت باطنی نخیل و اعناب چیست؟

در آیات و نشانه های الهی دقت و تدبر کنید.

و وقتی می فرماید:

جنّاتٍ من نخیل و أعناب

معنای ظاهری این است :

باغها و بوستانهایی از درختان خرما و درختان انگور.

اما معنای باطنی آن چیست؟

یعنی حقایق و اسرار پنهانی ک در نخیل و اعناب نهفته است.

کتابها باید برای آن نوشت.

باشد بوقتش.

************************

سیر و گشت ما در جنت مکان،

همچنان ادامه دارد.

با ما همراه باشید.


در آیات کریمه ی قرآن

از لفظ « جنة » یا «جنات » بسیار استفاده شده.

جنّة، محل رشد است.

محل تکامل.

ویژگی خاص « جنة » محفوف و پوشیده بودن آن است.

محصور بودن آن.

« جنة » اگر محفوظ و محصور نباشد،

محل رفت و آمد هر کسی خواهد بود.

« جنة » ب لحاظ محصور بودن و محفوظ بودنش،

دژ است و ب لحاظ ایمن بودنش، حِصن حصین.

و فرموده اند:

وِلایَةُ علیّ بن أبی طالب حصنی

تا ما خودمان را وارد این جنة و این حصن حصین نکنیم،

اشجار وجودی مان

آبیاری و رسیدگی نخواهند شد؛

ب کمال نخواهیم رسید.

هر نامحرمی در ما ورود خواهد کرد؛

امنیت نخواهیم داشت.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

در فارسی ب « جنة » می گویند: بهشت.

بهشت، یعنی: به هِشت.

به، یعنی: خوب.

هشت، یعنی: گذاشته شده.

به هشت یعنی: جایی ک هرچیزی ب نحو احسن در جایگاه خویش قرار دارد.

و اما مراتب « جنة » در آیات کریمه ی قرآن:

جنَّةُ الخُلد

جَنَّةُ المَأوی

جَنَّةُ النَّعیم

جنّاتُ الفِردوس

جنّاتُ عَدن

جنَّةٍ عالِیَة

و اینها همه مراتب جنّت اند.

 

ادامه دارد.


وَ إذ قالَ موسَی لِفتیهُ لا أبرحُ حَتّی أبلُغَ مَجمَعَ البَحرَینِ أو أمضِیَ حُقُباً

زمانی موسی ب فتای خویش فرمود:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا تن رسد ب جانان یا جان ز تن بر آید

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

قصد موسی

رسیدن ب مجمع البحرین بود.

محل جمع دو بحر،

بحر عالم شهادت و عالم غیب،

بحر ناسوت و ملکوت،

بحر ظاهر و باطن،

بحر نبوت و ولایت،

حتی اگر سالهای سال بگذرد،

رسیدن ب مجمع البحرین

آرزو و مطلوب و میل هر مشربی است.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

در آیات دیگری هست:

مَرَجَ البَحرَینِ یَلتَقیانِ

بَینَهُما بَرزَخٌ لایَبغیان

یَخرُجُ مِنهُما الّلؤلؤ وَ المَرجان

گویند در اینجا بحرین یعنی علی و فاطمه سلام الله علیهما.

و لؤلؤ و مرجان حسنین علیهما السلام اند.

یا:

بحرین

پیامبر است و علی علیهماالسلام

و برزخ: فاطمه است، سلام الله علیها.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

در هر حال

مَجمع البحرین

مَجمع خلق و حقّ است.

مَجمع مادون و مافوق.

مَجمع ارض و سماء.

 

و جز با ولایت نمی توان بدان رسید.

همچو موسی طلب کن،

تا خضر رهی سوی تو آید.

ک خضر، همان علی ولیّ الله است.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

چه خبرهاست خدایا ک ندارم خبری

کو مرا خضر رهی تا بنمایم سفری


رَبِّ السِّجنُ أحَبُّ إلَیَّ مِمّا یَدعوُنَنی إلیه

این چه سِجن محبوبی است؟

 ک محبوب تر است از خواسته ی آنهایی ک قصد تصرّف یوسف را کرده اند.

آه یوسف زهرا!

این خلائق از تو چه می خواهند ک مسجون بودن، نزد تو محبوب تر است از اجابت دعوایشان ؟

یکی حبّ شهادت دارد،

یکی هم حبّ غیبت،

حبّ السجن.


فَلَمّا رأینَهُ

زنهای مصری زلیخا را ملامت می کردند ک چرا دل ب یوسف داده ای؟

آنها ک دربند قیود نگی خویش بودند،

قدرت درک قلبی و باطنی یوسف را نداشتند،

طلب رؤیت ظاهری کردند.

وقتی ک او را رؤیت نمودند؛

أکبَرنَهُ

او را بزرگ داشتند؛

وَ قَطَّعنَ أیدِیَهُنَّ

چنان یوسف نزد آنان جلوه کرد ک قوای حسی وظیفه از یاد بردند و آنها

 دستهای خود را بریدند؛

وَ قُلنَ حاشَ لِلّهِ ما هذا بَشَراً

گفتند: حاشا لله اگر این بشر باشد!

 إن هذا إلّا مَلَکٌ کریمٌ

این جز ملکی با کرامت نیست.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

زنهای مصریِ دربند حواس، و درحصر رؤیت، کرامت را در چه دیدند؟

آیا فقط جمال یوسف اسباب تنزیه زنها شد ک خدا را منزه از آن دانستند ک بشری اینچنین بیافریند؟

چه جمال حیرت انگیزی داشت یوسف؟

زنهای مصری در جمال، زبانزدند؛ در یوسف چه دیدند ک جمال خویش از یاد بردند؟

چه فخری کرد زلیخا!

آی زنها ببینید زلیخایی ک تا بدین حد سرزنشش می کردید ک چرا دل ب یوسف دادی،

تا ب چشم ظاهر ندیدید، باور نکردید.

هنوز در بند حسّ و ظاهرید.

اینهمه زلیخا در وصف کمالات یوسف گفت، نشنیدید.

حال ک ب دیده ی ظاهرش دیدید؛ دستهای خود را بریدید.

هوش از سرتان رفته.

تا مثل زلیخا 

شیفته و شیدا نشوید،

دل ب یوسف نخواهید سپرد.

در حیرتم

زنهای مصری، نه.

تمام اهل مصر

در جوار این یوسف بودند؛

اگر یوسف بحق جمال بی بدیل داشت

پس چرا فقط یک زلیخا عاشق و دلداده اش شد؟

زلیخا؟

تو در یوسف چه یافتی ک هم جوانی، هم بصر و آبرو ب پایش دادی؟؟؟


قرآن:

یا بَنیَّ اذهَبوُا فَتَحَسَّسوُا من یوسُفَ وَ أخیه

فرزندان من

بروید

با حواس ظاهر (صدای آرام و آهسته)

و حواسّ باطن (عقل و فکر و بصیرت)

یوسف را بیابید.

یوسف و برادرش را.

عترت:

عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَلا تُرى،

وَلا أَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوى

سخت است بر من ک خلق را می بینم و تو. دیده نمی شوی.

و سخت است بر من

هیچ سخنی از تو نیست.

نمی شنوم.

نه صدایی

نه نجوایی.

هیچ کس

صدایی از تو نمی شنود!

حتی صدایی آرام.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

پ.ن 1:

پس تو صدا داری!

وای بر من ک نه صدای آرام تو را می شنوم

نه صدای فریاد تو را.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

پ.ن2:

معمولاً اگر کسی جایی گم شده باشد یا رها شده باشد؛

حتی اگر از دیده ها نهان باشد،

صدا اگر سر بدهد؛ صدایش شنیده می شود!

چطور ما صدای یوسف ِ در چاه را نمی شنویم؟؟؟

( قلبم فشرده شد.)


قالوا تاللهِ تَفتؤا یوسف

گویند مرا گریه بس است بر یوسف خویش

مرا از گریه منعم می کنند.

آه ک خون باید گریست

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

حَتّی تَ حرضاً

جان خواهی داد تو ای یعقوب

چنین محزون چرایی؟

مگر یوسف که بوده است؟

مگر یوسف چه کرده است؟

کاینچنین تو را تسخیر کرده است؟

تو از یوسف چه دیدی؟

کاینچنین دل داده ای؟

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

أو تَکوُنَ مِنَ الهالِکین

هلاک خواهی شد ای یعقوب

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

پ.ن:

بگذار ب پایش جان دهم

برای یوسف جان ندهی 

جان به چه می ارزد؟


وَابیَضَّت عیناهُ مِنَ الحُزنِ 

دیدگان یعقوب

در فراق یوسفش

از حزن و اندوه، سپید شد.

فَهُوَ کَظیم

از یکسو دل پاره می شود

از یکسو صبر.

از یکسو تلاطم

از یکسو آرامش

آآآه

یوسف. 

چشمهایم ب راه تو

رخت سپید ب تن کرده

زلال و صافی

نگران، ب سوی تو دوخته گشته است.

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

تأمّل:

نفرمود دیدگان یعقوب از گریه سپید شد!

بلکه از حزن و اندوه سپیدپوش شد!

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

پ.ن:

چشمهایی ک یوسف را نبینند

همان بهتر ک نبینند.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

معماری www nbpars.ir 09128380245 دوانویس جــــوان مـــوزیـــــک2 تجهیزات آشپزخانه صنعتی همجور مطالب دبیرستان دکتر مصاحب پایه یازدهم